یکشنبه 21 شهریور 1389 - نمايش : 3086
نسخه چاپی
استعداد بر باد رفته !
اندوه سايه هاي هياهو،
در كوله بار حجم تفكر
سلوس خنده آور صبحي سياه بود !
آهسته مي رود صف ناپيدا
تا خالياي مخزن مرغ آلود !
با حالتي غم آور و پشم آگين !
آنسوتر، از راديو صداي تومي آيد:
« پاشو، بخند، پنجره را وا كن ! »
ساعت ز ترس حادثه در كوچه،
در سينه مي تپد.
***
اينجا صفي دراز و هماهنگ است
اينجا دلم گشاد و فضا تنگ است
آنجا كنار مدخل قصابي،
در التهاب روشن مهتابي
گويا براي « گوشت يخي » جنگ است !
***
اي واي من، خداي من اينجا عجب جدال تب آلوديست !
من دادخواه خون كلاغانم
دردا ! اسير تنگي تنبانم
من اهل يزد و ساكن تهرانم
حيرانم !...
***
شعر و نهنگ و قاطر و تنهايي
در كوچه اي به وسعت دستان سبز رنگرزان،
ابري
غوغاي پشم و شيشه شيريني است
پشمك، ولي، به خاطر، چون، زيرا
اما، چرا، مگر،ولي آخر، هيچ !
در خامشاي كوچه پيچاپيچ
مردي ستبر و غمزده مي آيد
حسرت خريده با كوپني باطل !
با قبر صد هزار هوس در دل
پيراهني دريده و پايي لنگ
با جاي پاي مشتي بر چشمش !
زنبيل پر ز باد هوا در دست !
***
مرد ستبر غمزده من بودم ! !
هر چه بیشتر این اشعار نو طنز شما را می خوانم ، به ارزشهای اشعارتان وقوف بیشتری پیدا می کنم. بی هیچ مداهنه ای ، بی بدیل است . این همه ذوق در ارائه ی ترکیبات و پرداخت لغات ، دست مریزاد دارد . انصافا یکی از دیگری هنرمندانه تر . چه شاهکارهایی خلق کرده اید . بی شک با بهترین اشعار نو جدی ادب پارسی ، برابر است . دستتان را می بوسم . ارادتمند بهرام سالکی