سه‌شنبه 1 تیر 1389 - نمايش : 3473 نسخه چاپی

  ظهر است ساقيا !!

آنك كلاغ را
با گوشهاي خويش
در هاي هاي خنده «شعبان » نظاره كن
شعبان سخن نگفت
بلكه هوار زد:
« آي تاكسي، بايست ! »
تاكسي نگه نداشت،
تاكسي فرشته بود كه با اگزوزي خراب
مي رفت لا كتاب !
اكنون زنش رباب
در ايستگاه نشسته ست
غمناك و بي قرار
« مي گويد آن رباب كه مردم ز انتظار
تاكسي ! بزن كنار ! »«1»
شعبان سخن نگفت
بلكه هوار زد !
- تاكسي بمان مرو
در خنده هاي سرخ چغندر، حباب را
با سايه هاي روشن شبدر كباب كن !
پندار كوزه را
از صبح تا به حال
در بوسه گاه تلخ اقاقي خراب كن !
« ظهر است ساقيا قدحي پر شراب كن »«2»
***
شعبان لغز مخوان
تاكسي كه مثل قاطر «مشدي برات » نيست
اينجا دهات نيست
يك اسكناس صدتومني چاره ساز توست !
***
شعبان سخن نگفت
شعبان صدي كشيد و تكان داد در هوا
در كمتر از تجلي اندوه سنگ پا !
يك « تا... كسي » رسيد همان لحظه با شتاب
شعبان بدون همهمه در آن نشست و رفت
البته با رباب !

***
پاورقي:
«1»- ابيات داخل گيومه متعلق است به اينجانب و مولوي!
«2»- مصراع مال من است با مختصر تغييري توسط حافظ! معمولا شاعراني كه از صبح تا ظهر منتظر تاكسي يا اتوبوس يا ميني بوس مانده باشند، از اين نوع اشعار، زياد مي سرايند!

ارسال نظر
* نام شما : 
پست الکترونيک : 
وب سايت : 
* نظر شما :