كبود چشم من !
من از آن دورها ديدم
كه مي آيد به سوي خانه مخلص، « عمو نوروز »
عيالم
زير لب غريد:
« من آخر با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان ،
پذيرايي؟
نگو : « با قند، با چايي » !
خدا ناكرده، آخر اين كه از ره
مي رسد، عيد است
و اقدامات او در راستاي « آمدن » شايان تمجيد است... !
بگو
آخر !
بگو من با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان، پذيرايي؟... »
***
عيالا
! چرخ دخل بنده، دارد مي كند فس فس
بفرما ! اين تو و اين عيدي مخلص
بخر
با آن
براي خانه، مايحتاج لازم را
مضافاّ هم(!)
لباس عيد محمود و
پريچهر و سهيلا و كريم و جعفر و مينا و كاظم را !
و ايضاّ ميوه و
شيريني و آجيل
و اي زن ! اندكي تعجيل !
****
عيالا ! زندگي زيباست
و
اين جا منتهاي آرزوي مردم دنياست !
خدا را شكر كن كه خانه مان، قطب
شمال و آن طرفها نيست !
يكي از دوستان مي گفت
كه در اين وقت سال، آن
جا
نمي داني كه مي آيد عجب سوزي !
وليكن در عوض - شكر خدا- اين جا:
«
ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي »
****
عيالم مي كند غرغر
و
زير لب،
سخنراني خود را مي كند آغاز، با ترفند
(نجواگونه)
- با يك
حالت « خط و نشان »، مانند-
- هلا ! ملا !
من اينجايم
(درون مطبخ
خودمان ) بسان شير
ملاقه تازه، اينجا
لنگه كفش كهنه آنجا، و
كنار
دست من، كفگير !
برايت دارم آشي مي پزم با يك وجب روغن !
براي من به
جاي رهنمود و چاره جويي، شعر مي خواني؟
بكن... عيبي ندارد... بعد از
اين، از من
اگر خواهي چلومرغ و خورشت سبزي و قيمه،
به صد اطوار مي
گويم:
« الا يا خيمگي، خيمه... » !
***
دهان را مي گشايم من
به
قصد پاسخي در خور
- و شايد پاسخ غايي-
كه مي آيد به سويم از هوا، يك
لنگه دمپايي !
و از سوي دگر چون تير
به فرقم مي خورد كفگير !
****
هلا
! آه اي عمو نوروز !
كجا داري مي آيي ... هاي ؟ !
پدر جان ! اين
طرفها قافيه تنگ است
به تعبير دگر: در خانه مان جنگ است !
نيا نزديك !
نظر
كن پاي چشمم را !
بگو اصلاّ
الا اي ناگرفته از كبود چشم من، درسي !
تو
بالا غيرتاّ
- اين تن بميرد-
از عيال من نمي ترسي ؟ !
سلام عالی بود واقعا عالی