دوشنبه 22 شهریور 1389 - نمايش : 3144 نسخه چاپی

  در ستایش آقا ابوالفضل زرویی نصرآباد ادام الله طنزه; اسماعیل امینی

نسیم نوروزی از ره آید، به بوستان غنچه لب گشاید

که بلبلی نغمه ای سراید، خبر دهد از گل وبهارش

 

ولی در این باغ بی پرنده، چه جای شادی چه جای خنده

که در شروع قصیده بنده، بگویم از وضع خنده دارش

 

بهارِ بی سبزه وگل است این، قصیدۀ بی تغزل است این

در این میانه نگو فول است این ،خطاست اوضاع روزگارش

 

چه روزگاری عبوس وغمگین، چه نوبهاری بدون ماشین

که خرسواری بدون بنزین،رود به سوی دیار و یارش

 

نوشته بر لوح روزگاران، خوشا بر احوالِ خر سواران

که در بهاران وسبزه زاران، خوش است حالِ خر وسوارش

 

نه هر سوار آن سوارِ دانا ، حکیمِ کامل ادیبِ یکتا

محیطِ فضل و محاطِ دلها به هر زمان اهل دل دچارش

 

 

هزار دفتر اگر بجویی، هزار دیوان اگربگویی

به مدحِ استادنا زرویی، نگفته ای خود یک از هزارش

 

هم اوست ملای طنز ورندی ، به نظم و نثر وبه هوشمندی

چه در عراقی چه سبک هندی ،کلام شیرین واستوارش

 

چه استواری امیر لشکر بسی دلاور یل سخنور

به طنز ورندی عبیدِ دیگر ،صلابتی دارد اقتدارش

 

به صولتِ همترازِ شیرش ، به طبعِ وقادِ بی نظیرش

به نثرِ شیوای دلپذیرش، به نظم شیرینِ آبدارش

 

سر است هنگام سرفرازی، یگانه ای در رفیق بازی

به باوفایی به چاره سازی، به خلق وخوی اش، به اعتبارش

 

به سروِ قدش ، به باغِ تیپش ، به چایِ داغش، به داغِ پیپش

سزد که سازد کسی کلیپش، به پاسِ لبخندِ باوقارش

 

به خویش گفتم: آهای شاعر! برای آن رندِ عصرِ حاضر

قصیدتی کن به بحرِ وافر،به مدحِ استاد وافتخارش

 

چه فکرِ زیبا وبی نظیری! ولی مبادا به خود بگیری

که از نسیمِ عرب امیری، رسیده این کار وابتکارش

 

(چه شاعر خوب و مهربانی، چه طنزپردازِ پرتوانی)

(که در همین دورۀ جوانی ،به پختگی ها رسیده کارش)

 

به مدح استاد بازگردم، اگرچه من ادعا نکردم

که مردِ میدانِ این نبردم، هم اوست بی شبهه تک سوارش

 

نه تک سواری که شهریاری، دلیر مردی بزرگواری

به کلک زرین مشکباری، به لوحِ سیمینِ پرنگارش

 

کشیده نقشی به خنده رویی، به دل ستانی به نکته گویی

چنین کند هر زمان زرویی ، درودِ ما هر زمان نثارش

 

به هر زبان نامش  آشناتر، به هر زمان قامتش رساتر

ندیدم از او سخن سراتر،میان خاصانِ روزگارش

 

بگو سمندِ سخن براند، که گُل بریزد،که دُرفشاند

بماند او تاسخن بماند، سخن سرایان، سپاس دارش

 

به قصه وشعرِ دلنوازش، به طبعِ موزونِ نغمه سازش

بماند او با سبیلِ نازش، به یادها چون کمان وآرش

 

قصیده گفتم برایِ یارم ، از اوگمانِ صلت ندارم

ولی همیشه امیدوارم، که گل بچینم ز گل عذارش

 

خدایِ لبخند و مهربانی، خدایِ خوبی وشادمانی

تویی که دلسوزِ شاعرانی ، تو باش باری نگاهدارش

 

 

                                                روز آخر اسفند ماه سال هشتاد وهشت

ارسال نظر
* نام شما : 
پست الکترونيک : 
وب سايت : 
* نظر شما :