دوشنبه 22 شهریور 1389 - نمايش : 2972 نسخه چاپی

  درخت ِ امن ِ برادری!; عباس حسین نژاد

پیش نوشت:

ما زیاده از آن که بخواهیم بنویسیم و عنوان کنیم به ابوالفضل زرویی بدهکاریم، محبتی که وی به همه طنزپردازان داشته و دارد به رغم روحیه حساسش، مثال زدنی و ستودنی است

حالا احمدآباد مستوفی ستاره درخشان آسمان طنز ایران را در خود جای داده و عصر یکشنبه های هر هفته اش کانون ادبیات ایران در ساعت 4 و 5، میزبان مهربانی آموزه های معلمی مأخوذ به حیا است در نشست های بازخوانی متون کهن طنز.

شما نمی توانید از زیبایی و قوت ادبی نوشتارهای این مرد چه در «افسانه های امروزی» و چه در اشعار «با معرفت های عالم» بگذرید و بار قدرتمند طنز آن نادیده بگیرید.

اگر چه این رزوها از آن سبیل معروف که به قول نادر ختایی(احتمالن!) از آن خون می چکید نیست ولی گرمای کلمات صمیمی این بزرگمرد جفادیده از دوستان نادان(شاید دشمنان دانا بوده اند) عمق قلب آدم را به آینده امیدوار می کند!

این ضعف بنیانیان(رئیس حوزه هنری و استاد مباحث مهندسی فرهنگی که انصافن خوب در این باره حرف می زند!) را نمی شود انکار کرد که مدیری بهترین را - که دفتر طنز و شب شعر طنز «در حلقه رندان» را بنیاد نهاده - از دست داده است و نتوانسته با آنکه ظاهرن دلش می خواسته به حوزه برگرداند!

 

دلدادگی ِ مرا پایانی نیست
جایی که دلتنگی‌هایم را نهایتی نه
درخت ِ استوار ِ پر میوه‌ی ِ زخمی!

ما هی از تو میوه چیدیم و
                                  می‌چینیم
شادمان با دوست‌های‌مان حتا قسمت کردیم و
                                                           می‌کنیم
اما دریغ از دستی که آبی چیزی...

*
درخت ِ امن ِ برادری!
دوست داشتن‌ات  با من چه می‌کند
در این هوای ابری ِ بی‌باران
و این جاده ِ بی‌تابلو

*
 قلب ِ سفیدت را
هر روز به پرندگان تعارف می‌کنی
- به حتا لاشخورها نیز-

*

کوله‌پشتی‌ام را
می‌اندازم
به این راه ِ تاریک
ادامه می‌دهم
...
پیدایت می‌کنم؟

ارسال نظر
* نام شما : 
پست الکترونيک : 
وب سايت : 
* نظر شما :