دوشنبه 22 شهریور 1389 - نمايش : 2875
نسخه چاپی
سنگ ِ دریا ;علی رضا روشن
به ابوالفضل زرویی نصرآباد
که کلماتش نه سنگ ِ سنگسار، که ریگ ِ رمی ِ ظلمت است
میخواهم با تو حکایت ِ سرنوشت ِ سنگی کنم
به نقلی
از تبار و از تن ِ کوه
که خنجر ِ مورب ِ بارانهای ِ به گاه و بی گاه ِ آسمانش
از صخره برید
و از فراز پستان ِ برنز ِ قله
به حفرهی ِ وحشی ِ دره کشاند
- آنجا که رود را
رسوب شب
سردی سرب میدهد
و عفت ِعفیفانهی ِ سبزه
از قساوت ِ سرما
عفونت میکند -
باری
در تفسیر این هبوط
برخی بگفتند:
"ناف سنگ را
به نام بستر رود بریدند
تا از عبور بیعشوهی آبش
تعمید دهند
که سنگ
با بطن ِ بی دهلیز قلبش
هیچ دانهای را لانه نبود
آری
تا او را کفارهی نخوت تاریخش مقبول افتد
قسمت رود کردند"
نیز قضای مقدر سنگ را
- راویان دیگر-
اینگونه عبارت کردند:
"تا از غرور بیاعتبار ِ اساطیریاش بکاهند
قسمت ِ قعر دره را
بر پیشانی ِ فولادش نوشتند
که بادا که آونگ ِ سرطانی ِ نهر ِ نر
هم از عهدهی ِ بکارت ِ مادینگی ِ عنین او برآید"
ایشان را ماسههای ماسیده در چشمانداز بیعمق رود
آیت ِ انکسار ِ غرور ِ سنگ بود
که گفتند:
"سنگ از رود
باردار ماسه میشود
تا بشکند"
القصه
هر کسی به ظنی
قصهای ساز کرد
در اثبات ِِ سنگ
که عصمت نداشت
و رود
که طاهره بود
یکی گفت:
"به رودش دادند
از رودش طهارت دادند
تا محیای ِ سنگ ِ سنگساری شود"
- و از مخیلهی ِ بی رحم ِ سفاهتش
ثواب ِ انفجار ِ مغز ِ بلوط اندامی گذشت
که گناه او
نعمت لب بود و لذت بوسه -
باری هر کسی قصهای ساز کرد
از ظلم و از گناه او
لیک یکی نگفت
که گذرگاه ماسه و سنگ
معبر ِ پالودن رود است
که آب
هر چه از سرچشمهاش دورتر
فساد ِ او بیشتر
نگفت یکی
نه
نگفت:
که چشمه از سنگ میجوشد
حاشا که یکی نگفت
که برکه از رود دور افتاده است
که رود از دریا
که دریا از اقیانوس
افسوس که یکی
حتی یکی در کار نبود
که عیار سنگ را به محک دیارش دریا بساید
نبود یکی در میانه
حسرتا که نبود
تا مرثیه تنهایی سنگ را بسراید
بنگارد
که دیار سنگ دریاست
که او را سرچشمه
دریایی بود
که خشکید
تا هر ارتفاع حقیرانهای
پیش چشم اهل زمین
کوه جلوه کند
دریا اگر نمیخشکید
کوه را آدمی کی میدید؟
آدمی
خو کرده به عادت عجول ِ کجفهمی
هر آنچه گردن او را به فراز برد
مظهر شگفتآور جلالت میداند
اما
غافل است
که گردن را
هیبت عمق به زیر میخواند
حال بشنو حکایت سنگ
او رسم سجده به جای آورد
گردن به زیر انداخت
طهارتش را به رود داد
وقف دریا شد
محو اقیانوس
و زان پس
از تکهی غریب و خالی او در کوه
جوانهای رویید
یادگار ِ هجرتش