دوشنبه 22 شهریور 1389 - نمايش : 3811
نسخه چاپی
ذکر شیخ حسین محلوجی -حفظه الله-
آن کان معانی،آن وزیر امور کافی،آن صاحب عینک ته استکانی،آن جگر گوشه ی اهل معرفت،آن دولتمرد عالی صفت،آن گشاینده ی درهای ورودی و آن بندنده ی(!)راه های خروجی،آن فارغ التحصیل انستیتو تکنولوجی!مولانا مهندس حسین محلوجی ،مقیم تهران بود و زمانی نماینده ی کاشان بود و بانی کارخانجات ذغال شویی زرند کرمان بود و استاندار لرستان بود و عامل در کارخانجات شیشه ی قزئین و مخمل و ابریشم کاشان بود و مجری تأسیسات خطوط لوله ی نفت و گاز وآب اهواز و بوشهر و آبادان و جزیره ی خارک و لاوان و عهده دار ذوب آهن سپاهان بود ومسئول دفتر عمران کردستان بود و با این همه از عاقبت کار،ترسان بود!
و پیوسته مریدان را گفتی :«دریغا که عمر,در بیکاری و بطالت گذراندیم!»
در باب آن جامع المشاغل، گویند:اهل کاشان و اهل لرستان،او را «محلوج چی»گفتندی،از آن بابت که در زمان تصدی وی در آن سامان،پشم و پیل مردمان آن بلاد ،به تمامت ریخته بود،به سبب شدت آن سختی و ریاضت ها که این مرد-حفظه الله-به ایشان داده بود!
روزی از وزارت،سخت به تنگ آمده بود،بر سبیل تبری گفت:«اگر کس را بضاعت بودی،ما این خرقه ی وزارت به دو جو بفروختیمی.»مریدی آن جا بود.در حال دو جو بداد .گفت:«نادان مریدا که تو باشی!ما دو جو «اورانیم غنی شده»قصد کرده بودیم(!)وگرنه خرقه ی وزارت را در نزد ما این اندازه قرب و اعتبار هست!»
نقل است که سالی در سپاهان بود.مگر روزی بر بازار حلبی فروشان گذشت.اصحاب،طلب کرامت کردند.در حال،آب خرمالو با گرده ی سنجد به هم در آمیخت و در حلبی ها بمالید .پس تمامی حلبی ها ،فولاد شد به برکت انفاس او –مد الله طول وزارته-و در مجتمع فولاد مبارکه که مشهور افواه است،هم در آن سال،به حرمت او در آن جایگاه با دید آمد!
و گفت:«چهل سال بود تا ندانستم نان و آب در کدام چشمه است،حال دانستم که در مس سرچشمه است»
روزی در هیئت دولت ،او را گفتند که:«ما را نصیحتی کن.»گفت:«دل در مقامات زود گذر مبندید.»گفتند:«چیزی به این بیفزا.»گفت:«ای عزیزان!طاعتی،عبادتی،معدن سنگ نیریزی،نورد اهوازی،آلومینیوم اراکی،چیزی برای روز مبادا کنار گذارید تا در وقت ناچاری،خلق الله را به کار آید!»
نقل است که کسی از بیگانگان ،پیش او آمد .پس بر طریق انکار،او را گفت:«شما در این مملکت ،هیچ معدن طلا دارید؟گفت:«نی.لیکن تا بخواهید روی(!)هست!»
گویند:پس از مولانا محمد غرضی،مجیب مسایل اصحاب ،او بود.
چنان که روزی از او پرسیدند که:«پروفیل چیست؟»گفت:«دانه ی ذرت است که بر آتش نهند و بترقد و سفید شود و به هم برآید و آن ،خوراک اهل دل است!»
و چون آهنگ رفتن کرد،می گریست و می گفت:«از این همه نعمت که کاشتیم و برجای گذاشتیم،لا اقل لوله ی دود کش کوره ای به ما ندادید تا با خود ببریم!»پس اصحاب را به مشاهده ی این حال،رقتی و عبرتی به حاصل آمد و دانستند که جهان غدار را بر اوتاد و ابرار-رحمه الله علیهم –التفاتی نیست!