دوشنبه 19 مهر 1389 - نمايش : 2795 نسخه چاپی

  با معرفت ها(9)

مشتي حسن، حال شما چطوره؟

حالت امسال شما چطوره؟ 

 

مشتي حسن كافر و دهري شدي

اومدي از دهات و شهري شدي  

 

اين چيه پاته؟ آخه گيوه‌هات كوش؟

كي گفته دمپايي صندل بپوش؟ 

 

اي شده از قاطر خود منصرف

نمره پيكان تو، تهران - الف 

 

شد بدل از باغ  و زمين سركشي

شغل شريفت به مسافركشي 

 

گله رو كه«هي» مي‌زدي، يادته؟

كوه و كمرني مي‌زدي، يادته؟ 

 

يادته اون سال كه با مشتي شعبون

ماه صفر، راهي شدين خراسون 

 

يادت مياد «ربابه»، دستش درست،

كنار چشمه، رخت‌ها تو مي‌شست 

 

يادته دستاتو حنا مي‌ذاشتي

شب كه مي‌شد،‌ درها رو وا مي‌ذاشتي  

 

تو دهتون، سرقت و دزدي نبود

كار واسه ی همسايه، مزدي نبود 

 

قبل شما، جن‌هاي طفل معصوم

صبح سحر، جمع مي‌شدن تو حموم 

 

لنگ و قطيفه توي بقچه‌هاشون

نگاه آدما به سم پاشون

 

اصالتاً جناي ناموس‌پرست

به هيچ خانمي، نمي‌زدن دست

 

نه زن، سحر، بيرون خونه مي‌رفت

نه جن به حموم زنونه مي‌رفت  

 

جن واسه خانم‌ها يه جور خيال بود

اونم كه تازه، جن نبود و «آل» بود!

 

ارسال نظر
* نام شما : 
پست الکترونيک : 
وب سايت : 
* نظر شما :