ذکر «مصطفي معين»-حفظه الله-
آن مايه سر فرازي، آن عاشق يكه تازي، آن مقتداي اهل كتاب، آن داننده ی حق و حساب، آن فخر زمان و زمين، مولانا دكتر «مصطفي معين»، اصفهاني بود و وزير فرهنگ و آموزش عالي بود و جيبش خالي بود.
زماني در جمع اصحاب ميگفت: «در كرسي رياست دانشگاه شيراز، خاصيتي است و آن اينكه هر كه را آنجا گذارند، به وزارت رسد.» اين سخن با مولانا ملكزاده گفتند، گفت: «شيخ ما راست فرموده است؛ از آن كه ما را نيز زماني، آنجا گذاشتند، به وزارت رسيديم. و اين از مجربّات است.»(تکلمه: چون رئيس دانشگاه شيراز، اين سخن شنيد، خوش خوشانش گرديد!)
نقل است كه جزوه پارهاي چند، گرد كرده بود و طلاب را بدان درس ميگفت. گفتندش كه : «چرا چون بلاد متمدنه، ايشان را كتاب ندهي تا از كتاب بخوانند؟»گفت: «اگر چنين كنيم، پس فرق ما باكفار فرنگ در چيست؟»
نقل است كه مولانا حبيبي با او گفت: «يا مصطفي ،چندان به كار دنيا بي اعتنا مباش و آن را حرمت دار.» پس او – اعلياللـه مقامه – گفت: «به جان مولانا «جاسبي» قسم كه اين دنيا، در نزد ما، از مدرك دانشگاه آزاد بي اعتبارتر است!»
نقل است كه زماني، نماينده ی شيراز بود و آن جا، شعر نيمبند ميگفت- چنان كه در ماهنامه گلآقا گويند(!) – و اين شعر نيم بند، آن گاه كه اميد از وكالت بريد، در شأن یکی از بزرگان فارس گفته است:
«تو كه نوشم نئي، نيشم چرايي
تو كه يارم نئي. پيشم چرايي
مگر ما چه هيزم تري به تو فروختهايم؟
كه تو امورات ما را انگولك مينمايي؟!»
و آن كه ادب سياسي خوانده باشد، داند كه لطف بيت دوم از بيت اول، چه مايه بيشتر است!
روزي ميگفت: «دريغا كه از فرهنگ، تنها وزارتش به ما داده اند.» مگر مولانا «خاتمي» آنجا بود، گفت: «تازه آن هم نصفش در دست ماست!»
وقتي، مولانا عبداللـه جاسبي را ديدند كه سربه جيب مكاشفت فرو برده بود. گفتند: «تو را چه ميشود؟» گفت: «هيچ. در خيال مولانا معينيم كه يك دانشگاه آزاد به ما نتواند ديد و خود، چندين دانشگاه و جامع دارد و جديداً «شبانه» ايجاد كردهاست با شهريهاي دوچندان! و بدنامي، ما ميبريم!»