در «آموختن ادب از بي ادبان» فرمايد
«ادب آموختم زِ بي ادبان»
(رك: گلستان؛ به نقل از لقمان!)
تَركِ «ما قال» و «مَن يقول» كنم
نتوانسته ام قبول كنم
كه پسر را پس از كلاس زبان
بفرستم به پيشِ بي ادبان
كه در آن جا به اشتياق و طرب
بكند درك فيض و كسبِ ادب
اين ادب را كه بي خريد و فروخت
مي شود توي كوچه هم آموخت
اعتمادي به اين مُدِل نكنيد
بچه را توي كوچه وِل نكنيد
بچه تان اعتياد مي گيرد
مي رود چيز ياد مي گيرد
چه بسا عاشق كسي بشود
چشم در چشمِ اقدسي بشود
شايد آن جا كلك سوار كند
با يكي، نصفه شب فرار كند
ناگهان سنگ بر سبو نزنند؟
سوزن ايدزي به او نزنند؟
بچه تان اَنگِ «تابلو» نخورد؟
توي كوچه، تِلوتِلو نخورد؟
نبرندش به جرم جاسوسی
يا كلنجار و فحش ناموسي؟
نكند توي كوچه، هي سروته
نشود پاي ثابت صد و ده؟
***
پس به فرزند، ياد بايد داد
ادب از بي ادب نگيرد ياد
يك كمي همّت اختيار كنيد
خودتان روي بچه كار كنيد
خیلی باحاله