یکشنبه 11 مهر 1389 - نمايش : 7394 نسخه چاپی

  ذکر«كيومرث صابري»-حفظه الله-

آن رونده راه صواب، آن زننده حرف حساب، آن طوطي وادي شكر خايي. آن صاحب منصب گل‌آقايي، آن منتقد طريقت جابري، مولانا «كيومرث صابري»- دامت توفيقاته- شيخ الشيوخ طنازان عصر خود بود.
برخي مغرضين گويند: ابتداي كار او آن بود كه از فومنات آمده بود و شيخنا «سيد محمود دعايي» كه از اجله ی زعماي جريده ی « اطلاعات» است، با بعضي اصحاب خاص در شارع عام مي‌رفت و با مولانا «جلال‌الدين رفيع» مي‌گفت: «مارا مي‌بايد تا شخصي گيج و گول بياريم و بعضي امورات جريده به او سپاريم. كه عقلا در كار ما در مانده‌اند.» مگر اين مرد – حفظه‌اللـه- بر آنجا مي‌گذشت و اين سخن شنيد. پس در دامن شيخ آويخت كه: «يا شيخ! مرا كاري ده.» گفت: «نامت چيست؟»
گفت: «گول آغا!» پس گفت: «اي‌جلال! ما به مسمّي راضي بوديم و اين مرد اسمش هم در همان راستاست! دامنش از كف مده كه راست كارماست! »
نقل است كه در جواني تعمير ماشين مي‌كرد. وقتي ماشين پيش او بردند كه تعمير كن. ساعتي نگذشت كه كرد. پس بر طريق «پُز» با ايشان گفت كه: «ما اينيم!» چون نظر كردند، سوپاپ در دستش ديدند و پنداشتند كه يعني گفت: «ما سوفافيم!» و اين كه او را سوپاپ مي‌گويند، هم از اين جهت است نه به جهات ديگر(!)
نقل است كه مولانا حبيبي در زهد بدان درجه بود كه جز نان خالي نخوردي و نام كباب و غيره نبردي و از ذكر نام اينها نيز اِباداشتي،مگر شرح كباب خوردن گل‌آقا و مريدان با او گفتند. پس به گل‌آقا نامه برداشت كه: «لاف غمخواري مردمان مي‌زني و در خفا با اصحاب، كباب نيم متري مي‌خوري؟!» چون اين بر گل‌آقا و اصحاب خواندند، فرمود تا شاغلام جوابي به قاعده دهد. مولانا شاغلام بر پشت آن رقعه نبشت: «حرف حساب را جواب نيست» و باز پس فرستاد.
او را گفتند: «حرف حساب چيست؟» گفت: ««آن است كه قَلّ است و دَلّ است و اطنباش مُمِلّ نيست و ايجازش مُخِلّ نيست.» اين سخن پيش مولانا غضنفر بردند كه: «ترجمت كن»! گفت: «ترجمت ندانم. ليك آن قدر دانم كه حرف حساب، آن است كه به واسطه آن، به نعل و ميخ مي‌زنند و از چپ و راست مي‌خوردند! »
نقل است كه مچ‌گيري مي‌كرد و حالگيري مي‌كرد. چنان كه روزي به هيأت دولت رفته بود. گفت: «بي‌انصافي راه بر محموله كاغذ ما بسته‌است.» مگر مولانا «وهاجي» كه وزارت بازرگاني داشت، آنجا بود. گفت: «ما كي چنين كرده‌ايم؟» پس همگي دانستند كه كار كار اوست – حفظه‌‌اللـه-.
نقل است كه «تويوتا»يش دزديدند. شكايت به حاكم برد. به زندانش كردند گفت: «مال من دزديده‌اند. از چيست كه مرا به زندان مي‌بريد؟» گفتند: «از آن كه پيش از هر چيز، مي‌بايدت تا ثابت كني كه با اين مايه بي مايگي(!)، تويوتا، چگونه خريده بوده‌اي؟!»
گويند: نَفَس شيخ ما- سلمه اللـه- از جاي گرم در مي‌آمد. چنان كه مريدي يك صبحدم تا شام در صف ايستاده بود. مگر با اخم بر زبانش رفت كه: «اين چقدر دراز است!» پس با مريد گفت: «برو كه توصحبت ما را نشايي. از آن‌كه:
خنده رو هر كه نيست از ما نيست
اخم در چنته گل‌آقا نيست!»
وقتي ديگر گفت: «اگر معاون اول، به جاي يكي، شش تن بودي، نان ما توي روغن بودي!»
نقل است كه وقتي تند رفته بود. به سِرَّش ندا كردند كه: «اي بنده خدا! هيچ از شاخ گربه ياد نكني و بدين تندي، نترسي كه نَفَست بگيرد.» گفت: «چرا.» باز به سرّش ندا كردند كه: «يا خائف من الشاخ الپيشي، اذهب بارتعاش و آتي يواش يواش!» يعني: «همين طور برو كه داري خوب مي‌روي!»
شبي در مناجات مي‌گفت: «خدايا، بر مشكلات مردم بيفزا.» گفتند: «اين چه دعاست؟» گفت: «ما به نوشتن مشكلات مردم نان مي‌خوريم، هرچه مشكل مردمان بيشتر، وضع‌ما بهتر!»
نقل است كه گفت: مرد آن مرد است كه چون جريده نويسد، چنان نويسد كه چپ را خوش آيد و راست را، موافق را خوش‌آيد و مخالف را، دوست را خوش آيد و دشمن را، ظالم را خوش آيد و مظلوم را، حاكم را خوش‌آيد و... »و با اين همه، گفتي كه:« ما«سوفاف!» نباشيم و اين كنيت بر مابسته‌اند!» والـله اعلم.

نظرات کاربران
 محمد
یاد باد آن روزگاران یاد باد رحمه الله علیه و ادام الله علیک
 اسد احمدی
یادش بخیر گل آقا و نامش نیک ملانصرالدین .
 علی نادری بنی
خدا رحمت کند گل آقا را و توفیق دهد ملا را.
ارسال نظر
* نام شما : 
پست الکترونيک : 
وب سايت : 
* نظر شما :